شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ
اولدوزلا ایشیم یوْخ سایارام بنده دوْلاری سایدیقجا توکه‌نمیر، گئنه اوْلموش گئجه، یاری«مستکبر» ایدیم، سوْنرا آدیم اوْلدو «مْرفّه» آد تعیین ائدیبلر داها «سرمایه‌گذار»یالبته منی چوْخلو حمایت ائله‌ین وار بوْل قدرتی، کئچگین سؤزو، هر امری‌ده جارییوْخسول اوره‌یی سینسادا، سینسین، نه غمیم وار؟ قیمت‌لری برک ـ برک قوْرویاق سینمایا باریسینسین فقیرین دام ـ دیره‌یی، قول ـ قیچی، نئیلیم؟ ماتم توتارام کؤینه‌ییمین سینسا آهاریویلام ـ ساراییم اوْلسون آباد اؤلکه‌ده، بس‌دیر غم یوْخ آتامین‌دا خراب اوْلموشسا مزارییاتمیش هامی، بیر من اوْیاغام، بیرده کی بختیم قوربان اوْلوم اؤز بختیمه کی، چوْخ‌دو چیخاریمن موْز تپه‌رم قارنیما، نارگیل، آناناس ـ زاد پولسوزدا سوْخا قوی گؤزونه، تاپسا خیاریطاووس دوْشونو، خاویاری مئیل ائده‌رم من خلقین‌ده یاوان سنگک اوْلور شام، یا ناهاریمن ائوده «جگوزی»، «سونا»، «استخر» قاییررام ائل تشنه قالار، قالخسا سویون نیرخی یوخاریبیر پوللویا، مین یوْخسول اوْلوب قوربان ازل‌دن احسنت اوْنا کی، دونیادا قوْیموش بو قراریسایسیر «زر» اوْلار، چوْخلودا «زوْر» بوْللودا «تزویر» اوْندا بشرین بخت اوْلار عالم‌ده شکاری«آرش»ده دوروب، بانلاسا، تئز خیخلا، سسین کس قینقیت گئده، آلچاق‌دیر اوْنون چون کی دیواری شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 3:22

نمي‌خواستم تا سي سال به شغل آموزگاري در دبستان ادامه بدهم. درآمد معلمان اين مقطع تحصيلي خيلي كم بود. در صورت آموزگار ماندن، مجبور بودم بيش‌تر از پنج سال در روستاها تدريس كنم و بعد به سراسكند بيايم و بعد از آن هم معلوم نبود كي بتوانم به تبريز منتقل بشوم. مهم‌تر از اين‌ها، حساب مي‌كردم و مي‌ديدم كه در آرزوي خودم در مورد تبديل شدن به «معلم روستاهاي آذربايجان» ناكام مانده‌ام و نتوانسته‌ام در ذهن و فكر بچه‌ها تأثير بگذارم و «صمد بهرنگي» بشوم. پيش خودم فكر مي‌كردم كه شايد بچه‌هاي مناطقي مانند ممقان، آذرشهر و...، از استعدادهاي خاصي برخوردار بوده‌اند. به هر حال، فكر مي‌كردم در دبيرستان بهتر خواهم توانست اداي «صمد» و دوستان او را دربياورم!به زمان نام‌نويسي براي شركت در كنكور نزديك مي‌شديم. فرصت مطالعه نداشتم. در ضمن، به خودم هم مغرور بودم و به روحيه‌ي «مشدي» و «كوره‌باشي اوشاغي»ام برمي‌خورد كه تست بخوانم و در كنكور شركت بكنم. برايم افت داشت!به همين دليل، به برادرم زنگ زدم و گفتم كه مدارك لازم را از طرف من جمع‌آوري و امضا بكند و رشته‌ي مورد علاقه‌ام را هم «علوم اجتماعي» بزند و به دانشگاه بفرستد. آن اندازه به خودم اعتماد داشتم كه به جاي 10 رشته، سفارش كردم تنها يك رشته را بزنند.يك روز مانده به روز برگزاري كنكور، با اتوبوس «شب‌رو» به تبريز آمدم و كنكور دادم. در جلسه، بعضي از استادهاي ناظر، من را مي‌شناختند و به همكاران ديگرشان نشان مي‌دادند. شايد به ياد مي‌آوردند كه من، به نوعي از دانشگاه تبريز اخراج شده بودم. شايد هم خاطره‌ي بدي از من داشتند و تعريف مي‌كردند كه هميشه نظم كلاس‌ها را به هم زده و با شوخي‌هاي نابه‌جا، بعضي‌هايشان را اذيت كرده‌ام. بلكه هم در اين مورد صحبت مي‌كردند كه اين باب شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 3:22

در سراسر سال تحصيلي، حتي در فصل كاري كشاورزها كه از 60 نفر دانش‌آموز مدرسه كم‌تر از 20 نفرشان در مدرسه حاضر مي‌شدند، من نام يك نفر را هم به عنوان «غايب» به اداره رد نكرده بودم كه مبلغ مربوط به «تغذيه‌ي رايگان» او را به اداره برگردانم. در موارد ديگر هم، هيچ باجي به كسي نداده بودم و از نظر رفتاري نيز، زياد مطيع اداره نبودم و خودشان هم ديده بودند كه حتي در روزهاي خاصي مانند چهارم آبان، نهم آبان، 21 آذر، ششم بهمن و... هيچ مراسمي در مدرسه‌ي من برگزار نشده بود. درگيري با ارباب و نوكرهاي او در روستا هم پرونده‌ام را حسابي خراب كرده بود. طوري كه اطمينان داشتم آموزش و پرورشي‌ها از خدا مي‌خواهند كه اتفاقي بيفتد كه آذربايجان‌شرقي من از سر آن شهرستان كم بشود. البته بيش‌تر كساني كه مدرك ديپلم و بالاتر داشتند و بچه‌ي تبريز هم بودند، در چشم اداره‌اي‌ها «فضول» و «مايه‌ي دردسر» و امثال اين‌ها حساب مي‌شدند، چون كله‌شقي مي‌كردند.با اين حساب، اطمينان كامل داشتم كه به محض اينكه به عنوان قبول شدن در كنكور و رفتن به دانشگاه تقاضاي انتقال بدهم، بلافاصله موافقت خواهند كرد كه آذربايجان‌شرقي اين «مزاحم»، از سرشان كم شود. اما به محض دادن برگ مربوط به تقاضاي انتقال ديدم كه صد جور بهانه مي‌آورند كه اين كار انجام نشود. گاهي مي‌گفتند كه چون تا آن زمان در هشترود چنان اتفاقي نيفتاده، اصلاً روش انتقال را بلد نيستند و بايد نامه بنويسند و از تبريز و تهران در اين مورد كسب تكليف بكنند. زماني بهانه مي‌آوردند كه چون من روز 23 مهرماه استخدام شده‌ام، پس هنوز «آزمايشي» هستم و بايد يك سال ديگر هم صبر كنم كه رسمي بشوم و حكم آن هم بيايد. خيلي وقت‌ها هم بهانه‌هاي ديگري مي‌آوردند. طوري كه تمام شهريورماه را من در سراسكند سرگر شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 3:22

راديو ـ ضبط ترانزيستوري داشتم، اما فقط بعضي نوارها را گوش مي‌كردم و كاري به كار راديو نداشتم. روزنامه‌اي هم در روستا نبود. به همين دليل از خبرهاي تازه اطلاعي نمي‌يافتم.آن روز «مشهدي رسول» به مدرسه آمد. ادعا مي‌كرد كه براي پرسيدن وضع تحصيلي پسرش آمده است. اما در وسط صحبت، يك دفعه معناي واژه‌ي «رستاخيز» را پرسيد. پاسخ دادم كه در پارسي پهلوي «رستا» به معني استخوان است و رستاخيز هم به از جاي برخاستن استخوان‌ها مي‌گويند كه مربوط به روز قيامت است، روزي كه مرده‌ها، دوباره زنده مي‌شوند و از جاهاي خود برمي‌خيزند.با شور و شوقي بچگانه فرياد زد: «پس شاهنشاه، دوباره زنده كرد و سر پا ايستاند!»در اين مورد توضيح خواستم. مشهدي رسول گفت كه در اخبار راديو شنيده است كه شاه «هويدا» را مأمور تشكيل حزب «رستاخيز ملي» كرده است.هويدا، دبير كل حزب «ايران نوين» بود و به همين دليل مشهدي رسول خيال كرده بود كه شاه نسبت به حزب ايران نوين لطف دارد و از آن حمايت مي‌كند كه در مقابل حزب «مردم» برنده بشود!تا آن روز با بيش‌تر مردان روستا آشنا شده بودم و مي‌دانستم كه مشهدي رسول و ساير دهاتي‌ها، اصولاً معنا و مفهوم اصطلاح‌هايي مانند «حزب»، «ايران نوين»، «مردم»، «رستاخيز» و امثال اين‌ها را نمي‌دانند و فقط چون مي‌بينند كه «ارباب» و آدم‌هاي زورگوي او طرفدار حزب مردم هستند، اين‌ها هم از لج هوادار ايران نوين شده‌اند.خودم را «معلم» مي‌دانستم. دلم نمي‌آمد امثال مشهدي رسول را در اين همه بي‌خبري رها بكنم. با زباني خيلي ساده، سعي كردم در مورد حزب‌هاي سياسي، به خصوص احزاب فعال در ايران در آن سال‌ها، برايش توضيح بدهم. اما خودم هم متوجه بودم كه در كارم موفق نيستم. اصولاً روشن‌فكر ايراني اين بيماري را هميشه داشته و دارد كه خودش شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت: 22:07

روز پنجم بهمن‌ماه بود. از تبريز مي‌آمدم كه به روستا بروم. در ميني‌بوس تبريز ـ سراسكند و در زمان حساب كردن كرايه بود كه متوجه شدم همه‌ي پول‌هايم را در تبريز جا گذاشته‌ام و فقط ده تومان پول دارم كه شش تومان آن را هم بايد به عنوان كرايه‌ي ميني‌بوس بدهم.پيش خودم حساب كردم و گفتم كه از سراسكند هم سوار ماشين جيپ «بهرام» مي‌شوم و كرايه‌اش را فردا مي‌دهم. اما زماني كه به سراسكند رسيدم كه بهرام رفته بود و هيچ ماشيني براي سوار كردن به مقصد روستا پيدا نمي‌شد.عصر يك روز زمستاني سر بود. بيش‌تر از نيم متر برف روي زمين ديده مي‌شد. از يك طرف هم ماه رمضان بود و مردم زودتر به خانه‌هايشان مي‌رفتند. از پياده رفتن مي‌ترسيدم. اما چاره‌ي ديگري هم نداشتم. بايد بيش‌تر از 24 كيلومتر راه را به تنهايي و از دره و كوه، آن هم با چنان برف سنگيني مي‌پيمودم. ولي اين دلخوشي را هم داشتم كه سر راهم، دو روستاي «عزيز كندي» و «تارقلي» بودند كه مي‌توانستم مهمان معلم‌هاي يكي از اين دو روستا بشوم.ساك را به شانه‌ام آويختم. كارد سنگري نسبتاً بلند آمريكايي‌ام را به كمرم بستم و به راه افتادم. مي‌دانستم كه در اين سرما و برف، گرگ‌ها گرسنه هستند و به هر موجود زنده‌اي حمله مي‌كنند. مخصوصاً گرگ‌هاي ماده كه تنهايي حركت مي‌كنند و به «يالقوزك» معروف هستند. اگر هم با گرگ‌هاي ديگر همراه باشند، باز رهبري دسته با ماده گرگ‌ها است كه با آن هيكل كوچك‌تر، خيلي نترس‌تر و خطرناك‌تر از گرگ‌هاي نر هستند و اولين حمله را آن‌ها شروع مي‌كنند.شنيده بودم كه گرگ، زماني كه با انسان تنها روبه‌رو مي‌شود، پشت به او مي‌كند و برف‌ها را با دو پايش به صورت او مي‌پاشد و آن اندازه به اين كار ادامه مي‌دهد كه آدميزاد حسابي كرفت و سردرگم شود و بعد، دست به حمله شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت: 22:07

چیخاردین‌بنده‌نی‌یاددان، چوخالمیش‌ایش‌ده‌مشکل، ها…!«الا یا ایّهاالساقی! ادر کأساً وَ ناولها»ملامت ائتمه‌کی، من کارمند'>کارمند اوْلدوم جوان‌لیقدا«که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها»بیر آزجا آرتیراندا آیلیغا، تئز یازدی مطبوعات«نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها؟!»ایلی، باش‌دان- باشا، ازبس‌کی بایراملیق سؤزو اؤلدو«زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها!»سیزه هر آی‌دا بوْل «پاداش»، بیزه هر ایل‌ده بیر آزجا«کجا دانند حال ما سبک باران ساحل‌ها؟!»اگر استخدام اوْلدون، آج‌لیغا- چیلپاق‌لیغا اؤیره‌ن«که سالک بی‌خبر نَبُوَد ز راه و رسم منزل‌ها»اجاری ائوده، انسان ایسته‌ییرکی ائیله‌سین عادت«جرس فریاد می‌دارد که: «بر بندید محمل‌ها!»بیزه هم تجربه، هم خواجه‌نین شعری دئییر هرگون:«متی ماتلقَ مَنِ تَهوی دعِ‌الدنیا واهملها»«حضوری گر همی خواهی، از او غایب مشو «حافظ»!سنین‌طبعین‌بولاغیندان‌دادیب «آرش»‌ده سو، حافظ! شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 57 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت: 22:07